دست نوشته های یک م-شیمی

ساخت وبلاگ
گاهی در زندگی افرادی به ناگهان پیدا می‌شوند ...افرادی که تندی می‌کنند، تحقیر می‌کنند و فخر می‌فروشند ...و تو سکوت می‌کنی ...و آن‌ها این سکوت را برنمی‌تابند ...باز راهی می‌یابند تا آزاری برسانند ...گویا با خود عهد بسته‌اند که تا تو را بر زمین نزنند آرام نگیرند ...و تو باز سکوت می‌کنی در برابر کار به ظاهر زیرکانه و البته بسیار آزار رسانندۀ آن‌ها ...این‌بار اما سکوت تو همراه است با لبخندی تلخ بر گوشۀ لب‌هایت ...لبخندی تلخ بر شتاب کودکانه‌ای که این افراد برای آسیب‌رساندن دارند ...افرادی دور افتاده در گوشه‌ای تنها در بیابانی متروک ... دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 89 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 3:25

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
======================

فاطمه هستم!
اهل داران
شهری در جنوب غربی اصفهان
دوران لذت‌های علمی از دبیرستان ادب شروع شد، با علاقه به مهندسی شیمی از صنعتی اصفهان گذشت، علم و صنعت را تجربه کرد، و مدتی است که در گوشه‌ای از دانشگاه تهران حیاتش را ادامه می‌دهد...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 85 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 3:25

چیزی شبیه بهمن و اسفند سال 90 ...چیزی شبیه ...چیزی شبیه روزهایی از پاییز سال 98 چیزی شبیه ...چیزی شبیه روزهای بی‌تصمیمی، روزهای بی‌هدفی، روزهایی با آرزوهای بزرگ و همّت‌های ناچیز، نه ...نه ...بیشتر شبیه یک هفته‌ای از آذرماه 1394 ... داران ... لپ‌تاپ ... من، خواهر و برادرم ... من و تصمیم‌هایم ... من و کنکور دکترا ... من و آینده‌ای ناشناخته که پشت صفحه‌ای مات می‌خواست چیزهایی از خودش را به من نشان دهد در آن زمان که لازم بود انتخاب کنم و تلاش...شبیه روزهای آخر شهریور 1395 ... داران ... کامپیوتر خانه ... من، خواهر، ... و اولین ورود به سامانۀ دانشگاه تهران... چه قدر که دوست داشتنی بود آن لحظه‌ها ... چه قدر به یادماندنی ...چیزی شبیه آن شب شانزدهم اسفند 1397 ... شوق ... شکوه دوست داشتن ... شکوه همدلی ...چیزی شبیه روزهای آخر دی ماه سال 1398 ... من، خواهر، بستن بار سفر ...چیزی شبیه آن شب آخر دی ماه سال 1398 ...، من، خواهر، برادر، تردید، ... خداحافظی‌های شیرین و محکم در آغوش گرفتن‌هایی که همه‌اش نشان از یک عمر با هم بزرگ شدن بود ...چیزی شبیه آن شب شانزدهم اسفند 1400 ... شوق همدلی‌های دوست داشتنی ... من، خواهر ...چیزی شبیه ...چیزی شبیه یک رؤیا... چیدن سیبی از درخت آرزو با شاخه‌هایی که کمی بالاتر از قبل هستند ...چیزی که به من می‌گوید خدایی که تو را آفریده، هرگز رهایت نخواهد کرد... به او توکل کن و بالاتر برو ... دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 5:48

اینجا زمستان است...

زمین یخ‌زده است،

هوا سرد است،

و در رگ‌ها یخ است،

یخ که به مغز نمی‌رسد!

یخ که به قلب نمی‌رسد!

اینجا زمستان است...

زمین یخ‌زده است...

و زمین یخ‌زده جایی است برای سکوت...

زمین یخ‌زده جایی است برای صعود در سکوت...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 5:48